مادر من جوهر زحمتکشی‌ها بود و رفت
هر چه مشکل زیست، آسان رفت و آرام آرمید 

مادرا! آسوده خفتی با همه سنگین غمی
قصه رنج مرا اکنون تو نتوانی شنید 


این هم مرثیه ای از استاد عزیزم، آقای رضا افضلی:

 خبرِ مرگِ تو، تيري شد و بر سينه نشست

 سنگ غم بر دل من آمد و آيينه شكست

  خبرِ مرگ تو، از بس كه گرانبارم كرد

 زانوان سست شد و تكيه به ديوارم كرد

  خبرِ مرگ تو بر سينه من خنجر زد

 کفتری در دل من ذبح شد و پرپر زد

  خبر مرگ تو سنگی زد و مبهوتم كرد

دست شومِ خبرت زنده به تابوتم كرد

  زيرِ كوهِ خبر مرگ تو، من تا خوردم

 تا كه خود را كنم آماده رفتن، مُردم

  رفتم از خانه برون، گريۀ غم جاري شد

 ضجّه ها بال زد و همهمه و زاري شد

  جامۀ تيره به اندامِ خبرداران بود

 بر رخِ جامه سياهان گذرِ باران بود

  باورم شد كه دگر مرگ، ترا برده عزيز!

 غافل از ديدۀ بی تاب، ترا خورده عزيز!